تشکیل دولت توسعهگرا در ایران چقدر مسئله یا نامساله دولتها در ایران معاصر است؟ آیا موضوع دولت توسعهگرا، ربط و نسبتی با ما دارد؟ در این مقاله مسئله توسعه و دولت توسعهگرا و نسبتش با ایران و کارآفرینی تبیین شده است.
به گزارش پایگاه خبری بهره ورنیوز به نقل از آینده نگر، حسین جمالی، عضو هیئت علمی (بازنشسته) دانشگاه مازندران در تحلیلی نوشته است:
اگر «دولت توسعهگرا» (State of Development)، برای ما ایرانیان، بخواهد «مسأله» (Problematic) باشد، شاید، اصلیترین وجه آن، «بیمسأله» بودن آن باشد؛ چرا که چنین دولتهایی ابتدا در آلمانِ عصر بیسمارک و ژاپنِ عصر میجی، ظهور کردند و در دوره بعد، در آسیای شرقی و جنوب شرقی (کشورهای کره جنوبی، هنگکنگ، تایوان، سنگاپور، چین، فیلیپین، مالزی و اندونزی)، با عنوان مشهورِ «معجزه آسیای شرقی»، بروز و ظهور یافتند.
نظریهپردازی در خصوص این نوع از دولتها نیز توسط چالمرز جانسون، فردریک لیست و پیتر اوانز و… صورت گرفت (کاظمی، 1393). ما ایرانیان، تنها با مفهوم آن و نه واقعیتش، سر و کار داشته و داریم. البته، مسأله ما، عمدتاً به موضوع شناخت و آگاهی از آن بازمیگردد؛ همانطوری که وجود و فقدان آن در ایران نیز مورد توجه قرار گرفته است. مطالعات و بررسیهای این موضوع، در مجلات تخصصی در ایران نیز دقیقاً نشان از همین وجوه دارد.
با این وجود، تمرکز ما در این نوشتار، بر وجه «نامسأله بودن» آن است. اکنون، در سال 1402/ 2023، موضوع دولت توسعهگرا، به دلایل زیر، نه آن که مسأله نیست، بلکه در نقطه مقابل، هیچ ربط و نسبتی با ما ندارد. از این منظر، «مسأله نبودن توسعه» در ایران کنونی، در کانون بحث قرار دارد که به تبع آن، «مسأله نبودن» دولت توسعهگرا نیز در درون آن قرار میگیرد.
تجربه توسعهگرایی در ایران پساانقلابی، علیرغم تفاوتهایش در دولتهای ششگانه، شامل «انقلاب و جنگ» (1357-1367)، «سازندگی» (1368-1376)، «اصلاحات» (1376-1384)، «احمدینژاد» (1384-1392)، «اعتدال» (1392-1400) و «رئیسی» (1400 تاکنون)، بیانگر «در حاشیه بودن توسعه» است. مهمترین وجه دولتهای این دوران 45 ساله، «ایدئولوژیک» بودن آنها، بوده است.
جهتگیری اصلی این دولتها، عمدتاً «مبارزه با قدرتهای بزرگ جهانی، محو دولت اسراییل، حمایت از نیروهای نیابتی در مناطق مختلف خاورمیانه، همبستگی با دولتهای مخالف نظم بینالمللی، گسترش مذهب شیعه و…» بوده و هست. در این میان، تنها چیزی که در مرکزیت اهداف و سیاستهای دولتهای نظام جمهوری اسلامی، جای نداشته و ندارد، تامین و افزایش «رفاه شهروندان ایران» است.
دولت توسعهگرا، بنابر تعریفهای تخصصی، به «دولتی اطلاق میشود که راهبرد کلان خود را به شیوهای تنظیم کند که سیاستهای داخلی و خارجی آن، از کلیه منابع و امکانات بالقوه و بالفعل داخلی و خارجی، مادی و معنوی، زیرزمینی و روزمینی، در راستای اهداف متعالی توسعه استفاده کند» (فلاحی و امیدی، 1396: 151-150). بنابر نظر نایت (Knight، 2014) در یک دولت توسعهای،اولویت اهداف توسعهای در تمام سطوح سیستم تنیده شده و منابع و ابزار تحقق این اهداف در اختیار مسئولان قرار گرفته است» (Naughton، 2017، ترجمه کلائی و دهقانشورکند، 1398: 182). حال، در ایران بعد انقلاب که توسعه، اساساً در کانون اهداف مهم دولتهای آن، قرار نداشته، چگونه میتوان انتظار دولت توسعهگرا داشت.
از نقطه نظر کاربردی، شناخت و آگاهی ما ایرانیان، از دولت توسعهگرا، تنها زمانی به کار میآید که در بزنگاههای تاریخی، درصدد نظمهای جایگزین باشیم. در حال حاضر، با توجه به تجربه حدود 45 ساله حکمرانی در ایران پساانقلاب، افزایش دانش ما در خصوص دولت توسعهگرا، تنها به افزایش اطلاعات و آگاهی ما، یعنی شهروندان میانجامد که در عمل، کاربردی ندارد؛ چرا که در دولت توسعهگرا، آن هسته اصلی تصمیمگیری و سیاستگذاری است که باید به توسعهگرایی باور داشته و عمل نماید. آگاهی شهروندان، در این زمینه، نمیتواند موجد هیج تغییر و دگرگونی شود.
برای ما ایرانیان، داستان توسعه و دولت توسعهگرا، شاید، چنان وجه تراژیک و تلخند تاریخی به خود گرفته که تصور سرگردانی بین «آب و سراب»، میتواند بازتاب بخشی از حقیقت آن باشد. مفهوم و واقعیت «دولت توسعهگرا»، برای ما ایرانیان، عمدتاً به مثابه «رؤیایی» است که تنها در افقهای دور، خودنمایی ذهنی داشته و بهرهای از حقیقت پیدا نکرده است.
حتی شاید، شناخت و آگاهی ما از موضوع، چنان ما را در خود غوطهور سازد که فراموش کنیم که اساساً در کجا ایستاده و موقعیت ما چیست. به دیگر سخن، این امر محتمل است که دچار توهم دانایی شده و در خصوص این که چگونه میتوان دولت توسعهگرا در ایران داشت، داد سخن دهیم. این در حالی است که با وجود دولت ایدئولوژیک، تصور و تحقق دولت توسعهگرا، سخت دشوار و بل ناممکن مینمایاند.
شاید، جامعترین تجزیه و تحلیل در مورد دولتهای توسعهگرا را «پیتر اوانز»، در کتاب «توسعه یا چپاول: نقش دولت در تحول صنعتی»، ارائه داده باشد. به نظر او، «دولت یغماگر نمیتواند یکایک مقامات مسئول را از رفتن به دنبال اهداف شخصی خودشان باز دارد. روابط شخصی تنها منبع همبستگی است و به حداکثر رساندن منافع فردی، بر پیگیری اهداف جمعی اولویت دارد. رابطه با اجتماع، در رابطه تکتک مقامات مسئول خلاصه میشود نه رابطه بین رأیدهندگان و دولت در قالب یک تشکیلات و سازمان (اوانز، 1380: 45).
به علاوه، «از دیدگاه دولت یغماگر، رکود و بینظمی ناشی از سازمانزدایی فعال جامعه مدنی توسط دولت، پدیده مطلوب است نه نامطلوب؛ زیرا تحول میتواند بستری برای ظهور گروههای اجتماعی سازمانیافته باشد. مشارکتزدایی، هدف سیاسی دولت است و پروژههای مشترک، امکان شکلگیری ندارند» (همان: 98-99)
همچنین، «وقتی به جای رفتار قانونمند و پیشبینیپذیر دیوانسالاری، شخصباوری و «بازاری» کردن سیطره داشته باشد شکلگیری بورژوازی متمایل به سرمایهگذاری درازمدت تولیدی تقریباً ناممکن است. در یک دیوانسالاری که «آزمندانه در پی ثروت و پول» است، هرکسی که خطر کند و به سرمایهگذاری درازمدت تن دهد، بیشتر احمق تلقی میشود تا کارآفرین. شخصباوری و چپاولگری بالادستان، امکان هرگونه رفتار قانونمند در ترازهای پایین دیوانسالاری را از بین میبرد و بیشینهسازی فردی یکهتاز میشود» (همان: 98).
او با مطاله نمونه کشور «زئیر»، مینویسد: «تردیدی نیست که زئیر، موردی درس نامهای از «دولت یغماگر» به معنای عرفی و ساده این اصطلاح است که شهروندانش را قربانی و مرعوب میکند، میراثشان را غارت میکند و در عوض خدمتی به آنها ارائه نمیدهد» (همان: 96).
با بازگشتی مجدد به معنای توسعه، «پریرا»، آن را در سطح «دولتملت» (Nation-State)، چنین تعریف میکند: راهبرد توسعه ملی، در واقع، «یک توافق غیررسمی در میان طبقات اجتماعی تحت رهبری یا وساطت حکومت، با هدف رسیدن به توسعه اقتصادی، یکی از اهداف و دغدغههای محوریاش است.
راهبردهای توسعه ملی، یک نهاد یا به طور دقیقتر، مجموعهای از قوانین، سیاستها و توافقها با هدف ایجاد فرصتهای سرمایهگذاری سودمند برای کارآفرینان را تشکیل میدهند» (موثقی، 1382: 161-162). مرور تجربه موفق چین، طی دوان طولانی بیش از چهل و پنج ساله، از عصر اصلاحات تاکنون، بسیار درسآموز است. علیرغم این که چین سوابق کمونیستی دارد و نظام سیاسی آن اصالتاً اقتدارگرا است، ولی ناسیونالیسم چینی، منافع ملی، بهبود وضع مردم و اصلاح تلقی جهان از چینیها، برای حکمرانان چینی، ارزش و اهمیت دارد.
«نظام سیاسی چین به رغم تمایلات تمرکزگرایانهاش، خود را در برابر مردم مسئول میداند. دولت چین خود را نسبت به اهتمام طبقات متوسط، تجار و کسبه که کار و اشتغال تولید میکنند، مکلف میداند تا از آنها حمایت کند» (سریعالقلم، 1390: 60-62).
از منظر مخاطبان این نوشتار، تجربه زیسته ما، حکایت از بیاعتنایی صاحبان قدرت و نهادهای اصلی تصمیمگیری، نسبت بدان دارد. مخاطبان آن، غالباً کارآفرینان و فعالان اقتصادی و اجتماعی، نهادهای مدنی و احتمالاً سازمانهای سیاستگذاری هستند. عموم شهروندان که درگیر زندگی روزمره و معیشت زندگی هستند، بعید است دسترسی به چنین رسانهای داشته باشند. فعالان سیاسی و اجتماعی و عمدتاً صاحبان مشاغل و کسب و کار، در سطحی خاص، شاید امکان و فرصت مطالعه این گونه نوشتارها را داشته باشند.
همان طوری که در بالا آمد، هدف از شرح و بسط دولت توسعهگرا، برای آنها، احتمالاً افزایش دانش و بینش آنان در خصوص آن میباشد. البته، این افزایش دانش، هماکنون و با ساختارها، سیاستها و اهداف نظام جمهوری اسلامی، به کارشان نمیآید. این دانشاندونزی، آنگاه که در بزنگاههای تاریخی، نیاز به تغییر و تحول جدی، در میان باشد، به کارشان میآید.
به هنگام برساختن نظامهای نوین، پدیدآورندگان آن، اگر با دانش و دنیای نوین، آشنایی داشته باشند، شاید آنها را مدنظر قرار دهند. با این وجود، ضرورت آگاهیبخشی عمومی، بیش از بیش، محرز و آشکار میشود؛ چرا که در بحبوبه تحولات اجتماعی، به ویژه از نوع تودهای آن، شاید این سنخ از آگاهی، موجب فشار بر رهبران جهت قرار دادن مضامین آن، در ساختارها و نهادهای نوپدید شود.
یکی از وجوه آگاهی برای جامعه مدنی ایران، در خصوص دولت توسعهگرا، خصلتهای ذاتی آن است. این نوع دولتها، بنابر پژوهشهای صورتگرفته و نظریههای طرحشده، دارای «استقلال نسبی از جامعه»، «جامعه مدنی ضعیف و تابع» و «قدرت سرکوبگری» نسبتاً بالا هستند (اوانز، 1380؛ لفتویچ، 1378).
تجربههای موجود، همگی، حکایت از «اقتدارگرایی» این دولتها دارد. حال، اگر جامعه ایران بخواهد در بزنگاههای تاریخی تغییر و تحول، ارزشها و نهادهای دموکراسی و آزادی را مستقر کند و در عین حال، توسعهگرایی را با دولت توسعهگرا عجین کند، چگونگی سازش و مصالحه بین این ارزشها و نهادهای غیرقابل جمع، از معضلات و چالشهای پیش روی جامعه مدنی ایران است. شاید، دوباره این آرزوی دیرینِ سازش بین ارزشهای غیرقابل جمع، ایران و جامعه ایرانی را دچار همان بحرانی نماید که هماکنون بیش از چهار دهه است که با آن، دست به گربیان است.
رؤیاها، ایدههایی بلندپروازانه هستند که تحقق آنها، در جهان عینی، از طریق خلاقیت و ابتکار، امکانپذیر میشوند. توهمات، همان خیالات غیرواقعبینانه هستند که امکان عملی شدن آنها وجود ندارد. آنگاه که رؤیا، تحقق یافت و عینی شد، همان است که بدان واقعیت گفته میشود. به تعبیر «کارل مانهایم»، در نظامهای فکری، آنگاه که رؤیاها و به تعبیر او، «اتوپیا»، به واقعیت به پیوندد، تبدیل به «ایدئولوژی» میشود.
در این صورت، تبدیل به نظام و نهادی میشود که پدیدآورندگاران آن، با تمایلات محافظهکارانه، به شدت از آن، محافظت کرده و از طریق سرکوبگری، تمام تمهیدات لازم را برای حفظ وضع موجود، یعنی حفظ نظام مبنتی بر آن، به کار میگیرند. حال، اگر نسبت رؤیای دولت توسعهگرا و واقعیت آن، تأمل شود، دقیقاً همین روند اتفاق میافتد. رؤیاهایی که زمانی برای سعادت و خوشبختی شهروندان، مدنظر بودند، اینک، خود به هدف، تبدیل شده و دیگر کاری به منافع و مصالح شهروندان ندارند.
آنها، به هر طریقی شده، باید دولت توسعهگرای اقتدارگرا را حفظ نمایند و از استحاله آن به نظام دموکراتیک و آزادیبنیاد، جلوگیری کنند. در این میان، شاید، کره جنوبی، نمونه منحصر به فردی باشد که دولت توسعهگرای آن، طی فرایندی نسبتاً طولانی، به نظمی دموکراتیک تبدیل شد. برای ما ایرانیان، با سابقه تاریخی که تاکنون هویدا شده است، بعید است نظامهای نوتأسیس، به این آسانی، تن به تغییر و تحول دهند.
شاید، طرح مسأله، از منظری دیگر، به فهم ما از این چندوچونِ پیشگفته، کمک کند. دولت، در اینجا، اساساً به معنایِ «دولتملت» (Nation-State) است که بر اساس آن، جامعه و حاکمیت، در هدفگذاری و مسیر نیل بدان، در مرز یکانگی قرار میگیرند. بدینسان، توسعه به مثابه آرمان واقعی و به معنای «بهبود زندگی عمومی شهروندان»، به عنوان هدف اصلی دولتملت تلقی شده، تمامی منابع، در راستای رسیدن بدان، بسیج گردیده و تمام توان و ظرفیت کشور، با این هدفگذاری، همافزایی پیدا کرده و زمینههای نیل به آن را فراهم میکند.
با این توضیح، توسعه، به مثابه مفهوم و واقعیتی جذاب و دلربا، چنان وسوسهانگیز است که افراد بسیاری را درگیر خود کرده که شاید با شیفتگی و شیدایی، بدان تمایل یافته و طالب آن شوند. با این وجود، تصور و واقعیتِ توسعه، در بسیاری از کشورها، همانند داستان آب و سراب است؛ به گونهای که همانند سراب، چون از دور بدان مینگری، آب مینمایاند و ما مشتاقانه، به سمت آن میرویم، اما هر چه به آن نزدیک میشویم، توهم و پوچی آن را بیشتر درک میکنیم.
این خلاصه تجربه توسعه، در درازای عمر بیش از 50 ساله آن است که روندها و نتایج آن در کشورهای مختلف، چنان پیچیده و متناقضنما (پارادوکسیکال) است که آن وسوسه، شاید، گاهی به وحشت، تنفر و بیزاری تبدیل شود. داستان توسعهگرایی در کامبوجِ عصر پلپُت و چین دوران مائو، یکی از این صحنههای تراژیکِ تبدیل قصه به غصه است. همچنین است داستانِ دولت توسعهگرا.
سخن آخر را با توسل به «زیستن در رندی»، به تعبیر شاعر نامدار ایرانی، حافظ، به پایان میبریم. اگر وضعیت، این گونه که شرح و بسط داده شد، باشد، پس، چاره چیست؟ در اینجا، تلاش میشود تا با کمک گرفتن از یکی از جذابترین بازیهای عصر مدرن، یعنی فوتبال، راهحلی واقعبینانه، طرح شود.
به طور مثال، در بازی «رئال و منچستر»، بازیکنان ستاره، در مقابل هم قرار میگیرند. در این میان، نقطه 18 قدم، بسیار مخاطرهآمیز (برای صاحب آن) و اتفاقاً جذاب (برای رقیبش) است. رقبا، در این نقطه، گرچه ستارهها برای دفاع حضور دارند، با چیرهدستی و تکنیکهای مدرن، تلاش میکنند تا نفوذ کنند و گل را به ثمر رسانند. این نقطه، آزاد و رها نیست که رسیدن به هدف، آسان باشد. اتفاقاً با بهترینها، محافظت میشود.
با این وجود، مشاهده میشود که با تلاش، تکنیک، پشتکار و خلاقیت، آن هدف، قابل دستیابی است. عرصه و صحنه سیاست و اقتصاد هم همین طور است. این که بر این نظر باشیم تا با رفع موانع، به آسانی، به اهداف برسیم، شاید، بس خام و نااندیشیده باشد.
باید، رندانه، صحنه را به گونهای طراحی و آماده تغییر کرد که دستیابی به اهداف مورد نظر، علیرغم چالشها، موانع و مخاطرات، امکانپذیر شود. البته، این امر، نظرورزی و تجربه بسیار میطلبد و ما ایرانیان، تا رسیدن به آن سطح، خیلی فاصله داریم.