بحران در سواد زیست‌محیطی

آنچه می‌توان گفت در ایران امروز بحران اصلی است، بحران نه در طبیعت، بلکه بحران در انسان ایرانی است. انسان ایرانی‌ای که نه‌تنها متوجه ردپای بوم‌شناختی و پیامدهای بوم‌شناختی رفتارش در سرمایه طبیعی جامعه‌اش نیست، بلکه آگاهی و مسئولیت و تعهد کافی برای کسب این آگاهی و یافتن مهارت‌های لازم برای اصلاح سبک زندگی و نجات خودش و در نهایت رسیدن به نقطه تعادلی از رابطه انسان و منابع طبیعی و عدالت اقتصادی است.

به گزارش پایگاه خبری بهره ورنیوز به نقل از آینده نگر، جبار رحمانی، انسان‌شناس، عضو شورای مرکزی انسان‌شناسی و فرهنگ در یادداشتی نوشته است:

 محیط زیست در ایران یک مفهوم بسیار مبهم و گاه آشفته است. گاه از آن به طبیعت جاندار حیوانی و گیاهی اشاره می‌شود و گاه به طبیعت بی‌جان مانند آب و هوا و خاک و… اشاره شده است. اما در هر حال، کثرت طرح این واژه در فضای فرهنگی و اجتماعی این روزهای ما، بیانگر تصویر و تصور خوشی از آن نیست.

آنگاه که محیط زیست دال بر حیات جانوری و گیاهی است، ما از انقراض، نابودی و حذف غیراخلاقی گونه‌های جانوری و گیاهی در فضای جغرافیای ایران صحبت می‌کنیم. اینکه چطور در میانه عملکردهای دولت و مردم، هرکدام به سهم خود زمینه‌های انقراض حیوان یا گیاهی را فراهم کرده‌اند. وقتی هم این واژه دال بر منابع طبیعی آب، هوا و خاک هستند، ما عموماً از آلودگی هوا (که امسال تعطیلات مکرری را به همراه داشت) یا از بحران‌های آبی کشور از جمله کمبود آب ذیل مقوله خشکسالی و یا مسئله سیلاب‌ها صحبت می‌شود و گاه نیز از فرونشست خاک‌ها در ایران صحبت می‌کنیم که ده‌ها برابر استانداردهای جهانی است.

به همین سبب ما با مجموعه ای انبوه از بحران‌ها در ایران مواجه هستیم. اما یک پرسش مهم در این روزهای پرتلاطم ایران و کلانشهر تهران مطرح شده است که چرا مردم واکنش خاصی به بحران‌هایی مانند آلودگی هوا که تهدیدهای جانی بسیاری برای آنها داشته و دارد، نشان نمی‌دهند. می‌توان بی تفاوتی مردم به بحران‌هایی مانند سیل، زلزله، خشکسالی، و … را که حضوری مستقیم و جدی در زندگی ساکنان پایتخت ندارند، را با این توجیه که مردم تجربه و درک مستقیمی ندارند، اندکی توضیح داد، اما وقتی آلودگی هوا به اندرون خانه‌ها هم نفوذ کرده است و تاحدی پیش می‌رود که هشدار تخلیه شهر هم مطرح می‌شود، باز هم همان بی تفاوتی و فقدان واکنش را در مردم شاهد هستیم.

این بی تفاوتی را هم می‌توان در بیانیه‌های نظام حکمرانی تهران در ماه‌های اخیر که رفع آلودگی را از تغییرات جوی (آمدن باد و باران) طلب می‌کرد هم دید و به این تصور و انگاره رسید که گویی مردم و دولت و نهادهای متولی، در یک توافقی نانوشته دست روی دست گذاشته اند که ببینند چه پیش خواهد آمد. اینها بخشی از مواجهه با بحران‌های زیست‌محیطی‌ای است که عیناً و با پوست و گوشت خودمان می‌توانیم لمسشان کنیم، در مورد بحران‌هایی که با حواس پنجگانه و در زندگی روزمره ما قابل لمس نیستند، مانند تغییرات اقلیمی، لایه ازن و یا حتی آلودگی‌های هسته‌ای و… ماجرای مواجهه انسان ایرانی با آنها بسیار وخیم‌تر و بحرانی‌تر خواهند بود و شاید بی‌تفاوتی و انفعال ما تعجب‌برانگیزتر از هر موقع دیگری به نظر برسد.

این انفعال را می‌توان در ارزیابی‌های جهانی هم دید. طبق بررسی‌ای که توسط دانشگاه‌های ییل و کلمبیا در خصوص عملکرد زیست‌محیطی کشورهای محتلف با تاکید بر 22 فاکتور انجام شده است، ایران از میان 134 کشور، رتبه 114 را به دست آورده است. داده‌ها نشان از یک وضعیت بغرنج و اسفناک از طبیعت و محیط زیست ایرانیان دارند، و البته هم‌زمان نیز فقدان عملکردی جدی و فراگیر برای رفع این بحران را هم شاهد هستیم.

به نظر می‌رسد لازم است تاملی دقیق در خصوص فهم مردم و نهادهای ایرانی از این بحران‌ها داشته باشیم. زیرا وقتی بتوانیم ذهینت مردم و نهادها و دولت‌ها را از این مقولات بفهمیم، می‌توان متناسب با آن فهمید چقدر تعلق و مسئولیت و در نهایت چه میزان عملکرد واقعی برای مواجهه با این بحران‌ها در هرکدام از کنشگران (فردی، نهادی و دولتی) وجود دارد. وضع موجود، روندی چندوجهی وپیچیده از مواجهه انسان ایرانی با بحران‌های زیست‌محیطی را نشان می‌دهد.

از یکسو مسئله محیط زیست و طبیعت و لزوم مراقبت مسئولانه از آن، در فراگیرترین حالت و عمومی‌ترین وجه خودش، مورد غفلت و بی توجهی مردم و مسئولان و حتی گاه موجب نفی و کتمان و پاک کردن صور مسئله قرار می‌گیرد. این واکنش عمومی است که عموماً شاهدیم. هرچند بسیاری از مردم از خشکسالی و آلودگی هوا و فرونشست زمین و…، می‌دانند، اما اکثریت آنها یا باوری بدان ندارند یا این آگاهی اصولاً جدی و مهم و معنادار نیست.

به عبارتی یک داده سوخته و بی اثر است. گروه دوم، نوعی مواجهه فانتزی و ناقص با پدیده بحران‌های زیست‌محیطی دارند. مواجهه‌ای که آن را به یک حرکت رمانتیک و خیلی خاص و محدود برای دفاع از گونه خاص جانوری یا گیاهی، بدل کرده است. یا مجموعه از آموزش‌های ناقص در کنترل یا مواجهه با این بحران‌ها را در زندگی خود و دیگران تبلیغ می‌کنند.

در این حالت، می‌توان طیفی از رفتارها و دسته‌بندی‌ها را دید. آنهایی که تلاش می‌کنند برای حل بحران به همه توصیه کنند کمتر آب مصرف کنید و روزی یک لیوان هم آب صرفه‌جویی کنید، چقدر مفید و موثر است، از این دسته‌اند. مسئله اصلی نه در راه‌حل‌های اینان، بلکه در فهم ناقص و محدود آنها از بحران است که عملاً به اتلاف انرژی جامعه برای مواجهه با بحران یا دادن آدرس غلط برای رفع بحران خواهند انجامید.

شاید به تعبیری بتوان عملکردهای دولت را هم با توجه به حجم اختیارات و امکانات نهادهای دولتی و حکومتی، ذیل این دسته قرار داد. دولت با تاسیس سازمان محیط زیست، بخشی از این مسئله را در نمایی فانتزی برای خودش و دیگران به نمایش می‌گذارد، اما در نهایت سازمان محیط زیست در میان انبوه قوانین و نهادهای مخرب محیط زیست در دولت یک نهاد فرعی و حاشیه‌ای و گاه صرفاً نمایشی باقی خواهند ماند و گاه هم بازیچه دست دیگران خواهند شد که در این زمینه می‌توان به ماجراهای اخیردر خصوص ماهی تیلاپیلا اشاره کرد که مخرب‌ترین تصمیم را همین نهاد محیط زیست و دولت گرفته‌اند.

دسته سوم، کنشگرانی هستند که می‌توان آنها را فعالان هوشمند و متعهد محیط زیست در ایران دانست. فعالانی که در جای‌جای ایران با تاسیس نهادهای مدنی برای حمایت و حفاظت از محیط زیست و اصلاح رفتارهای غلط مردمی تلاش می‌کنند و حتی جان و مال خودشان را نیز در این مسیر فدا کرده‌اند. اینان را می‌توان پیشگامان آینده خوب برای ایران دانست.

دسته چهارم کسانی هستند که علی‌رغم آگاهی از بحران‌های زیست‌محیطی، منابع محیطی (اعم از منابع طبیعی بی‌جان و جاندار) را به هر نحو ممکن برای سود شخصی خودشان فدا می‌کنند. این گروه از آدم‌ها که تعمداً و آگاهانه بحران‌های زیست‌محیطی را ایجاد کرده یا دامن می‌زنند یا مانع جلوگیری از آنها می‌شوند، نه‌تنها در میانه مردم بلکه بیش از همه در نهادهای متولی و مسئول وجود دارند. لذا اینان مصداق آن هستند که چو دزدی با چراغ آید گزیده‌تر برد کالا.

به نظر می‌رسد گروه سوم که تنها امید و کورسوی نجات جامعه از این بحران‌ها هستند، همچنان در اقلیت‌اند و شاید به تعبیری بتوان گفت آنها و سرنوشتشان در کشور ما، عملاً می‌تواند نشانه ای از آینده فاجعه بار یا نجات یافته ما در برابر این مسئله باشد. زیرا موفقیت این نهادهای مدنی و فعالان محیط زیست، نه تنها موفقیت خودشان، بلکه بیانگر تحولات ساختاری و نهادی وسیع در بدنه جامعه و فرهنگ و اقتصاد سیاسی است که نشانه‌های اصلاح فهم، تعهدات و عملکردهای جامعه نسبت به مسائل زیست‌محیطی است.

اما برای توضیح این اقلیت بودن گروه‌های مثبت و محافظ محیط زیست و اکثریت بودن نیروهای بی‌تفاوت یا مخرب محیط زیست، به نظرم باید توضیحی عمیق‌تر داد. اینکه چرا و چگونه این وضعیت بغرنج ایجاد شده است. و به کمک چه مقوله یا راهبردی می‌توان جلوی این فاجعه‌ها را گرفت. بررسی‌های اولیه نشان می‌دهد که فهم غلطی در مردم ما در این‌باره وجود دارد که اینها بحران‌های طبیعت‌ساخته هستند نه انسان‌ساخته  و دوم آنکه گویی نه‌تنها مسئول ایجادش ما نیستیم، بلکه مسئول نجاتش هم ما نیستیم.

چه چیزی سبب این غفلت نهادینه ایرانیان (مردم و نهادها و دولت‌ها) از پرداختن به محیط زیست به مثابه یک مقوله حیاتی می‌شود. به عبارت دیگر چرا هنوز وخامت اوضاع توسط ما ایرانیان درک نشده و همچنان به تخریب و تبدیل امور طبیعی به فاجعه‌های انسانی و طبیعی ادامه می‌دهیم.

به نظر می‌رسد برای فهم این غفلت نهادینه‌شده در ذهنیات و اخلاقیات و عملکردهای انسان ایرانی (در قالب مردم و نهادهای مدنی یا دولتی) می‌توان از مفهوم «سواد زیست‌محیطی» استفاده کرد. ما معمولاً مفهوم سواد را در توانایی خواندن و نوشتن می‌دانید، یا در نهایت سطوح بالاتری از مطالعه را دال بر سواد بالا می‌دانیم.

اما در تعاریف جدید، مفهوم سواد آنقدر بسط یافته که تعاریف بسیار متنوعی از آن ارائه شده است و انواع سواد را نیز مشخص کرده اند: سواد فرهنگی، سواد رسانه ای و… و مهم‌تر از همه سواد زیست‌محیطی. سواد زیست‌محیطی طبق تعریف، «فهمی از ابعاد محیطی و اجتماعی و اقتصادی مربوط به تعامل‌های بشر و محیط زیست است، و همچنین مهارت‌ها و اخلاق تبدیل کردن این فهم به صورت انتخاب‌های زندگی است، سواد زیست‌محیطی انتخاب‌هایی که پرورش پایدار اجتماعات انسانی مختلف و نظام‌های بوم‌شناختی را که آنها را در خود جای داده‌اند تشویق می‌کند.»

از این منظر سواد زیست‌محیطی به طور همزمان سه مولفه محیط، جامعه و اقتصاد را در برمی‌گیرد. دقیقاً طبق این تعریف بحران محیط زیست را در ایران می‌توان در دو سطح بازشناسی کرد: در سطح اول، وقتی ما به دلیل مداخله‌های نابجایی که در طبیعت و استثمار منابع آن داشته ایم، منجر به یک وضعیت بحرانی در طبعیت و عناصر آن شده‌ایم، این را می‌توان بحران اولیه دانست.

اما سطح دوم بحران جایی است که ما متوجه مداخله انسانی در ایجاد این بحران‌ها و مسئولیت اجتماعی در رفع این بحران‌ها نیستیم یا  از این موضوع به شیوه‌های مختلف طفره می‌رویم. این را می‌توان بحران ثانویه دانست. در ایران مسئله اصلی هم‌افزایی فزاینده این دو سطح از بحران اولیه و ثانویه است که همچنان مسبب بحران‌های بیشتر و بیشتر می‌شود.

سواد زیست‌محیطی سه مولفه کلیدی  دارد: یک، خدمات بوم‌نظام‌ها یا اکوسیستم‌ها؛ دو، ردپای بوم‌شناختی؛ و سه، پایداری. خدمات بوم‌نظام‌ها بیانگر آن است که ما باید بدانیم حیات و بقا و رفاه ما در گرو محیط زیست ما و منابع طبیعی آن است. به عبارتی همه جوامع یک سرمایه طبیعی دارند که بنیان حیات انسانی و تمدنی او هستند.

از هوایی که تنفس می‌کنیم تا آبی که می‌نوشیم، و حتی تا مناظر طبیعی که بواسطه حضور در آنها روح و روان ما شاداب می‌شود. بوم نظام‌ها، معمولاً بخشی از خدماتشان ملموس و آشکار است، مثلاً زمین‌های کشاورزی که در آنها کشت می‌شود، ولی بخش مهم‌ترین از خدمات آنها ناملموس و نامریی است، مثل نقشی که جنگل‌ها در کنترل و بهینه شدن هوا دارند و… . متاسفانه جامعه امروز ایران در هردوی این سطوح متوجه خدمات بوم‌نظام‌ها یا سرمایه طبیعی خودش نیست.

این مسئله بیش از همه ناشی از نوعی گسست است که میان انسان ایرانی و منابع طبیعی‌اش ایجاد شده است. انسان امروزی در ایران گویی فراموش کرده است که خوراک، هوا و آب و همه عناصر مادی‌اش از منابع طبیعی فراهم شده است. برای او، گویی فروشگاه‌های بزرگ شهری منبع تولید و تهیه این منابع هستند تا طبیعیت پیرامونش. به همین دلیل در چرخه زندگی مصرفی که در ما ایرانیان هست، به هیچ وجه متوجه میزان اسثتماری که از سرمایه طبیعی خودمان برای تهیه این کالاها می‌شود، نیستیم.

وجه دوم سواد زیست‌محیطی، ردپای بوم‌شناختی است. ردپای بوم‌شناختی بیانگر پیوندها و بازخوردهای میان جمعیت و مصرف و محیط است. به عبارتی هر کالایی که مصرف می‌کنیم یا هر کنشی که داریم، اثرات مستقیم و غیر مستقیم بسیاری بر محیط دارد، این میزان از منابع و سرمایه‌های طبیعی که صرف هرگونه فعالیت انسانی اعم از مصرف کالا یا خدمات می‌شوند، را می‌توان ردپای بوم‌شناختی دانست.

به دلیل همان گسستی که میان انسان امروزی از منابع و فرآیندهای تولید کالا و خدمات ایجاد شده، اصولاً آدم‌ها قادر به فهم این ردپای بوم‌شناختی نیستند. مسئله اصلی آن است که در جهان سنتی و در دوره‌های قبل، جمعیت انسانی و نیازهای مصرفی او و تکنولوژی ای که داشت به گونه ای بود که منابع محیطی نه تنها کفاف نیازها را داشت، بلکه مازادی هم داشت و قدرت بازتولید خودش را نیز داشت.

اما امروزه به دلیل افزایش جمعیت و افزایش سطح مصرف و تکنولوژی انسانی، چرخه تولید و مصرف بیش از توان و سرمایه طبیعی است و لذا عملاً طبیعت دچار بحران منابع اولیه و امکان بازتولید خودش شده است. در نتیجه، مصرف بالای جمعیت امروز، چه در ایران و چه در جهان، فراتر از توان و سرمایه طبیعی محیط زندگی ماست. به همین دلیل عنصر سوم سواد زیست‌محیطی محطرح می‌شود: پایداری،  که بیانگر ضرورت وجود الگوهایی از روابط متقابل میان محیط، سلامت اجتماعی، عدالت و سرزندگی اقتصادی است.

به عبارتی پایداری بیانگر شیوه ای از زندگی است که در محدوده منابع محیطی و سرمایه طبیعی از طبیعت بهره برداری می‌کند، به گونه ای که نه تنها مصرف بیش از حدی ندارد، بلکه امکان‌های بازتولید این منابع و استفاده آیندگان از آنها را نیز تضمین می‌کند. برهم زدن چرخه طبیعت، گاه دوره‌های بازگشت یا احیای آن صدها هزار سال طول می‌کشد. این مسئله در ایران امروز، بیش از همه در فاجعه فرونشست زمین دیده می‌شود، که یکی از بالاترین رکوردهای جهانی در تاریخ بشری مربوط به فرونشست زمین بواسطه مصرف غلط و مخرب ما ایرانیان از منابع طبیعی مان است.

سواد زیست‌محیطی از جنبه دیگر شامل دانش و اطلاعات، مهارت‌ها و در نهایت اخلاقیاتی است که رابطه ای پایدار میان انسان و محیط را فراهم می‌کند. در ایران ما نه تنها متوجه روندهای استثماری رابطه خودمان با طبیعیت نیستیم، بلکه مسئولیتی هم در این قبال حس نمی‌کنیم. همه ما فکر می‌کنیم آلودگی هوا، صرفاً از ماشین یا کارخانه است، کمتر کسی متوجه حجم بالا مصرف‌های مستقیم و غیر مستقیم انرژی است که خودش زمینه ساز این بحران آلودگی هواست.

به عنوان مثال امثال طبق گزارش‌های رسمی، بواسطه سرمای هوا در روزهای اخیر، مصرف گاز در کشور به 543 میلیون متر مکعب در بخش خانگی و تجاری رسید. این یعنی اینکه ایران بزرگ‌ترین اتلاف کننده (دقت کنید، نه مصرف کننده، بلکه اتلاف کننده) گاز طبیعی در جهان است. این میزان حدود ده برابر کشوری مانند آلمان است.

ما اصولاً نمی‌دانیم چرخه مصرف غلط صرفاً یک پیامد ندارد. مثلاً مصرف بیش از حد ما در پتروشیمی و صنایع مربوطه این نیست که فقط هوا آلوده می‌شود، بلکه وقتی هوا آلوده می‌شوند، و آلودگی از حدود مجاز فراتر می‌رود باید انتظار ایجاد زمینه ای برای افزایش این مشکلات انسانی را هم داشت: ناهنجاری‌های مادرزادی ونوزادان نارس و کم وزن، سقط جنین، شیوع برخی سرطان‌ها از جمله سرطان حنجره، و تولید انبوه موادی که نقشی موثر در سرطان ریه، مثانه و پوست دارند، و حتی سرطان‌های گوارشی و…، همه اینها در شرایط آلودگی هوای ناشی از صنایع پتروشیمی بستر رشد بیشتری خواهند داشت.

این موارد در جایی مانند عسلویه به شدت اهمیت دارند. به هر حال مصرف بی رویه بنزین و گاز ما ایرانیان، نه تنها در کلانشهرها موجب بیماری خودمان بلکه در نقاطی دورتر موجب قربانی کردن خانواده‌های هموطن نیز خواهند شد. به همین سبب باید گفت در ایران امروز ما نیازمند توجه و تمرکز بسیار بر ارتقای سواد زیست میحطی هستیم، سوادی که نه تنها ما را متوجه ابعاد و پیامدهای رفتارهای مصرفی و سبک زندگی مصرفی خودمان بکند، بکله ما را متعهد به پیامدهای این رفتار هم بر خودمان در فضای بی واسطه و مستقیم اثرپذیری و هم بر دیگرانی که در دور دست‌ها هزینه جانی سبک مصرفی ما را می‌دهند.

علاوه بر این قفدان دانش و اطلاعات از ردپای بوم شناختی شیوه زندگی ما و مصرف زدگی خودمان، ما هنوز مهارت‌های کافی و ابزارهای لازم برای این مواجهه و کاهش مصرف و اصلاح آن را هم نداریم. بخشی از این مسئله هم آنست که هنوز اخلاقیات ما در واقعیت جاری زندگی‌مان، فاقد تعهد و حس مسئولیت در قبال سرمایه طبیعی، دیگران و مهم‌تر از همه خودمان است. ما به شیوه زمین سوخته از منابع استفاده می‌کنیم.

در شرایطی که ما نسبت به سلامتی خودمان متعهد نیستیم، قطعاً متوجه تعهدات و مسئولیت خودمان به حفظ گونه‌های جانوری و گیاهی در خطر در ایران و جهان نیستیم، و همچنین متوجه پیامدها و ردپای بوم‌شناختی مصرف زندگی خودمان بر دیگران هم در جاهای دیگر ایران و جهان و هم در آینده این سرزمین و این زمین  نیز نخواهیم بود.

آنچه می‌توان گفت در ایران امروز بحران اصلی است، بحران نه در طبیعت، بلکه بحران در انسان ایرانی است. انسان ایرانی‌ای که نه‌تنها متوجه ردپای بوم‌شناختی و پیامدهای بوم‌شناختی رفتارش در سرمایه طبیعی جامعه‌اش نیست، بلکه آگاهی و مسئولیت و تعهد کافی برای کسب این آگاهی و یافتن مهارت‌های لازم برای اصلاح سبک زندگی و نجات خودش و در نهایت رسیدن به نقطه تعادلی از رابطه انسان و منابع طبیعی و عدالت اقتصادی است که نه‌تنها پایداری را برای مردم امروز بلکه برای آیندگان هم تضمین کند.

باید دقت کرد بحران محیط زیست، نه یک امر رمانتیک فانتزی برای طبقات بالای شهری، بلکه یک ضرورت بقا برای همه مردم در همه نقاط ایران و کره زمین است. به همین دلیل سواد زیست‌محیطی یک مقوله حیاتی برای تضمین سلامتی ما در زندگی‌مان، تداوم این سلامتی هم برای خودمان و هم برای دیگران و هم برای آیندگان است. ما باید دقت کنیم فرونشست زمین، آلودگی هوا، خشکسالی، سیلاب‌ها و…، محصول طبیعت نیستند، بلکه محصول رفتارهای غلط ما  به عنوان افراد، نهاده و دولت و نظام حکمرانی است.

به همین دلیل مسئول نهایی این بحران هم در ایجاد شدن آنها و هم در مدیریت و رفع آنها، انسان ایرانی است. مهم‌تر از همه آنکه اولین قربانی این شیوه زندگی خودمان هستیم، ما یا هموطنانی که با انواع سرطان و مریضی و هزینه‌های مالی و جانی، تاوان این نابخردی در مصرف و استثمار منابع طبیعی را می‌دهند و در وهله بعد، آیندگان هم بی‌آنکه بخواهند قربانی این بی‌مسئولیتی ما خواهند بود.

ما بر حسب ضرورت برای بقای خودمان و آیندگان، بایست سواد زیستی محیطی بهتر و بالاتری داشته باشیم. تا نه‌تنها از این بی‌دانشی نسبت به پیامدها و ابعاد رفتارهای مصرفی‌مان رها شویم، بلکه مهم‌تر از همه از این بی‌مسئولیتی نسبت به سرنوشت خویشتن و دیگران و آیندگان به موقعیت متعهدانه و مسئولانه برای کیفیت زندگی خودمان و آیندگان برسیم.

اشتراک گذاری:



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *