ایجاد تغییر و سفر به سمت محیط کار انسانمحور چیزی بیش از یک تغییر استراتژیک است؛ یک فرایند دگرگونکننده است که معنای موفقیت و بهرهوری را در دنیای تجارت و توسعه جهانی را برای کشور بازتعریف میکند.
به گزارش پایگاه خبری بهره ورنیوز به نقل از وبسایت سازمان بهره وری، بلال اسدپور کردکندی، دانشجوی دکتری تخصصی مدیریت دولتی در یادداشتی نوشته است:
کارایی و موفقیت قابل سنجش در یک سازمان، عمدتاً راهبردهای سازمانی را هدایت میکند. بهطور سنتی، مدیران و رهبران کسبوکار به جنبههای سخت عملیاتها، فرایندها، سیستمها و ابزارهای ملموس فناوری و نیز مهارتهای سخت توجه میکنند. در کل معیارهای سودآوری و بهرهوری در ارزیابی عملکرد یک سازمان بسیار مهم و کلیدی بوده و رویکردهای قابل سنجش و نتیجهمحور را در برمیگیرد. این تمرکز، در حالی که به خودی خود حیاتی است، اما اغلب یک عنصر اساسی سازمان یعنی عامل انسانی را تحتالشعاع قرار میدهد. در استراتژی کسبوکار امروزی ضمن کمرنگشمردن تأثیر عوامل انسانی، تأکید غالب بر مهارتها، فناوری و سیستمهای سختافزاری است.
با ظهور فناوریهای پیشرفته برخی نقشهای انسانی با سیستمهای هوش مصنوعی (با قابلیت تجزیه و تحلیلهای پیچیده) و نیز ماشینهای هوشمند جایگزین شد. فناوریهای نوین نسبت به انسان پیشبینیپذیرتر، مقرونبهصرفهتر و با کارایی بیشتر است. ماشینها از خصوصیت انسانی مانند خستگی، اعتراض، مطالبهگری و نوسانات احساسی مبرا هستند و نسبت به نمونمههای انسانی سرعت و دقت بالاتری در پردازش اطلاعات دارند و همیشه از الگوهای برنامهریزی شده استاندادر پیروی کرده و خروجیهای ثابتی دارند.
اما توانایی درک و پاسخگویی واقعی به احساسات انسانی، درک تفاوتهای فرهنگی یا مشارکت در حل خلاقانه مسائلی که از الگوهای ثابت منحرف است را ندارند. حس و لمس انسان، قدرت همدلی در خدمات به مشتری، مشاهده و درک نیازهای غیرقابل بیان انسانی توسط الگوریتمها یا ماشینها، قابل الگوبرداری و درک نیستند.
اگرچه امروزه جایگاه و تسلط تکنولوژی و مهارتهای سخت بر سازمانهای مدرن کاملاً مشهود است، اما نمیتوان نقش لاینفک ویژگیهای انسانی مانند خلاقیت، شهود و هوش هیجانی و عاطفی را در سازمانها انکار کرد. در واقع، این مهارتهای نرم که اغلب در مدلهای کسبوکار سنتی کمتر ارزشگذاری شدهاند، رگ حیات سازمانهای پویا و سازگار هستند.
در همین حال، خلاقیت انسانی، کاتالیزور نوآوری است، خلاقیت به سازمانها اجازه میدهد از الگوهای مرسوم رها شده و با تکیه بر آرمانهای نو، در جهت پاسخگویی فعال به چالشهای نو ظهور و ناشناس قدم بردارند. شهود نیز بهعنوان جنبهای مهم از تصمیمگیری، اغلب نادیده گرفته میشود. همچنین هوش عاطفی با توانایی درک و مدیریت احساسات (هم احساسات خود و هم احساسات دیگران) باعث افزایش قدرت رهبری، پویایی تیم و روابط بهینه با مشتری میشود.
در قلب مهارتهای نرم، یک عنصر محوری نهفته است که اغلب در پارادایمهای تجاری سنتی نادیده گرفته میشود .این عنصر محوری نهفته احساسات است. احساسات رفتار انسان را هدایت میکند و بر تصمیمگیری، خلاقیت و تعاملات بین فردی تأثیر میگذارد.
یک رویکرد انسانمحور سازمانها را قادر میکند بیش از پیش سازگارتر باشند. در دنیایی که تغییر تنها امر ثابت است، سازمانهایی که با نبض عاطفی نیروی کار خود هماهنگ هستند، میتوانند بهطور مؤثرتری به تغییرات خارجی واکنش نشان دهند. آنها میتوانند با همدلی و بینش بیشتر، چالشها را پشت سر گذاشته و اختلالات بالقوه را به فرصتهایی برای رشد و توسعه تبدیل کنند.
در مسیر ایجاد بهرهوری و نیز پرورش یک محیط کار انسانمحور در سازمانها، سه سؤال اصلی بهعنوان اصول راهنما مطرح است که توجه و پاسخ شفاف و صحیح به این سؤالات باعث افزایش همسویی و مشارکت کارکنان با اهداف و فرهنگ سازمان شده و یک ارتباط عمیق و معنادارتر بین سازمان و کارکنان ایجاد میشود:
1-چرا ما اینجا هستیم؟ این سؤال بهدنبال درک و بیان هدف سازمان در سطوح مختلف (سازمانی، تیمی و فردی) بوده و ما را به تفکر در مورد مأموریت گستردهتر سازمان در سطح وسیعتر دعوت میکند. کارکنان را تشویق میکند تا ارزشها و آرزوهای شخصی خود را با اهداف سازمان مرتبط کنند. این همسویی بهعنوان یک انگیزه قوی عمل کرده و احساس تعلق و اهمیت را در نقشهای آنها ایجاد میکند.
2-سهم من چیست؟ در اینجا تمرکز به سمت نقشها و مسئولیتهای خاص هر فرد تغییر کرده و روشن میکند هر فرد چه ارزشی را برای میزکار به ارمغان میآورد و مشارکت فرد را با تصویر بزرگتر از اهداف سازمان مطابقت میدهد. این سؤال برای ایجاد انتظارات روشن و احساس مسئولیت بسیار مهم است. همچنین چارچوبی را برای افراد فراهم میکند تا تأثیر خود را درک کنند و ببینند که چگونه تلاشهای آنها به موفقیت جمعی سازمان کمک میکند.
3-چه احساسی نسبت به کارم دارم؟ این یک پرسش بسیار حیاتی و مهم بوده و به پاسخ عاطفی کارکنان به نقش و محیط سازمانی میپردازد. متأسفانه این سؤال اغلب نادیده گرفته میشود. پاسخ صادقانه به این پرسش، ما را به دید کلی در مورد احساس مشارکت، انگیزه، رضایت یا حتی علت سرخوردگی میرساند. پرداختن به این جنبه عاطفی، کلیدی ارزشمند برای پرورش یک محیط کار انسانمحور واقعی در سازمان است.
مطالعات علمی و تجربیات سازمانی متعدد تصدیق میکنند که احساسات بهطور قابلتوجهی بر عملکرد، خلاقیت و رفاه تأثیر میگذارد. درک عمیق و پرداختن به احساس افراد نسبت به کارشان، سازمان را قادر میکند تا فرهنگی حمایتی، همدلانه و پاسخگوتر ایجاد کنند.
در جهانی با رشد سریع فناوری و سیستمهای ماشینی و نیز پررنگشده روزافزون نقش هوش مصنوعی در تصمیمگیریهای فردی و سازمانی، باید از نقش عوامل مختلف انسانی در پیشرفت سازمانها و بالابردن بهرهوری غافل نشویم. در حقیقت موفقیت و جایگاه هر سازمان، به توانایی آن در هماهنگکردن مهارتهای سخت و ماشینی با پیچیدگی ظریف احساسات و خلاقیت انسانی بستگی دارد.
لزوم ایجاد یک رابطه همزیستی سازمانی بین مهارتهای نرم و سخت که مکمل و تقویتکننده دیگری باشد، لازم و ضروری است. با اولویتدادن سازمانها به کاوش و ادغام ابعاد احساسی و نیز تجارب کارکنان، میتوان از پارادایمهای سنتی فراتر رفته و راه را برای شکلی جامعتر، انعطافپذیرتر و پویاتر از پیشرفت و موفقیت هموار کرد.
ایجاد تغییر و سفر به سمت محیط کار انسانمحور چیزی بیش از یک تغییر استراتژیک است؛ یک فرایند دگرگونکننده است که معنای موفقیت و بهرهوری را در دنیای تجارت و توسعه جهانی را برای کشور بازتعریف میکند.