آلمان غربی با اتخاذ سیاستهای درست توانست از دل اتحاد با همتای شرقی خود پس از فروپاشی دیوار برلین، از دام رکود فرار کند تا جایی که در بدترین و پایینترین حالت از رشد اقتصادی 1.4 درصدی برخوردار باشد.
به گزارش پایگاه خبری بهره ورنیوز به نقل از دنیای اقتصاد، فرهاد رحیمی، کارآفرین ورزشی در یادداشتی نوشته است:
نقل است که ملانصرالدین میگفت سالهاست که حلوا نخوردهام، وقتی پرسیدند چرا؟ در پاسخ گفت یک روز آرد بود، روغن نبود، روز دیگر آرد و روغن بود، شکر در خانه پیدا نمیشد و اگر هم همه اینها را داشتیم، هیزم اجاق تمامشده بود، این لطیفه را نمیگویم که دورهم بخندیم و مشابه اش را برای هم تعریف کنیم، پس بگذارید برویم سر اصل مطلب، هفتهای که در آن به سر میبریم، هفته ملی کارآفرینی و مهارت نامگرفته، مثل تعدادی دیگر از هفتهها بانامهای پرطمطراق و خوشآهنگ (مثلا هفته پژوهش، هفته محیطزیست یا هفته جنگلبانی و حتی کار و کارگر) خُب کسانی که این هفته را نامگذاری کردهاند، احتمالاً بیکار نبودهاند، برایشان مساله کارآفرینی و ارتباط مهمی که با افزایش سطح مهارت افزایی برای رشد اقتصادی دارد، مهم بوده و هست، پس قصدشان وعظ کارآفرینی و بسط مهارت بوده و نه انبساط خاطر من و شما! ولی اگر درنهایت آرمان و خواسته دوستان هفته آرا بازگو کردن ضرورت توسعه زیستبومهای کارآفرینی و روشن شدن موتور رشد به مقصد توسعه پایدار است، چرا نگارنده از در مطایبه درآمده؟
شاید به این دلیل باشد که به اعتقاد نویسنده این سطور، برساختن هفتهها بدون در نظر گرفتن مبانی، پیشنیازها و جمع شدن همه عوامل برای رسیدن به آرمان و خواسته بیشتر خوشخیالی یا نواختن سرنا از سر گشاد آن است، میفرمایید چرا؟ مگر کارآفرینی و مهارت لازمه رشد نیست! هست و البته بیشتر از آنهم لازم است، اما در شرایطی که اقتصاد کشور گرفتار دردهای مزمنی در رابطه با نقدینگی، تورم و افزایش مالیاتها بخصوص در حوزه شرکتهای تولیدی است، فکر میکنم صحبت کردن از اموری همچون از بهبود زیستبوم کارآفرینی و افزایش مهارت، امری زودهنگام به نظر میرسد، حالا چرا؟
در حوزه مهارت افزایی و کارآفرینی، آلمان یک نمونه است، قدمت دانشکدههای فنی حرفهای در این کشور به بیش از 4قرن میرسد و اصولا ساختار آموزش فنی حرفهای در کشور خودمان هم با مشارکت آلمانیها شکلگرفته تا جایی که در بحبوحه جنگ تحمیلی عراق علیه ملت ایران هم این همکاری ادامه داشت و آنچه طرح کاد نامیده میشد الگویی از نظام فنی حرفهای آن کشور به شمار میرود، اما آیا آلمان فقط توانسته با تکیهبر افزایش مهارت نیروی کار، معجزه اقتصادی خود را رقم بزند؟
این کشور که پس از جنگ جهانی دوم با بیکاری بالای 18 درصد مواجه و به دلیل رشد 5 برابری پایه پولی و سیاست کنترل قیمتها، دچار وضعیت بدوی و عقبمانده تهاتری شده بود، چگونه توانست به نرخ بیکاری یکدرصدی در سالهای دهه هفتاد میلادی قرن گذشته برسد و گوی رقابت را از همه کشورهای اروپایی برباید؟
جالبتر از همه اینکه آلمان(آلمان غربی) توانست کار را بهجایی برساند که به قول لودویگ ارهارد، پدر اقتصاد جدید آلمان، تنها کوپن اقتصادی برای مردم، مارک آلمانی بود و نه یارانه و اعانههای دولتی! در همین حین میزان ترک کار و غیبت (بخوانید عامل افزایش بهرهوری) به پایینترین میزان خود رسید و عجیب اینکه با حذف سیاستهای انبساط پولی در این کشور، خبری از تورم وحشتناک و کمبود کالا حتی کالاهای اساسی نبود، یعنی کسی دربهدر دنبال مرغ، تخممرغ یا سبزی و میوه نمیگشت و قفسه فروشگاهها مملو از کالا بودند.
آلمان غربی با همین سیاستها توانست از دل اتحاد با همتای شرقی خود پس از فروپاشی دیوار برلین، از دام رکود فرار کند تا جایی که در بدترین و پایینترین حالت از رشد اقتصادی 1.4 درصدی برخوردار باشد( ما اینجا بیش از یک دهه است که مجموع نرخ رشدمان حتی با احتساب نفت، منفی یا صفر است).
این سیاستها چه بودند که رشد اقتصادی خیرهکننده را به قیمت تورم، افزایش پایه پولی و برهم خوردن تعادل عرضه و تقاضا برای آلمان به ارمغان نیاورد و باعث شد همین امروز هم این کشور موتور محرکه کارآفرینی، توسعه و بازار درجهیکی برای مهارت آموختگان فنی و حرفهای باشد؟
ممکن است در مورد شب معجزه آلمانی اطلاعاتی داشته باشید،همان وقتیکه پایه پولی از مارک رایش به مارک آلمان تغییر کرد و بالای نود درصد از حجم پول موجود در این کشور را دود کرد و به هوا فرستاد( یعنی نقدینگی بهیکباره کاهش یافت) و در کنار آنهمه انواع کنترل قیمتها، که ما اینجا به آن سیاست سرکوب قیمتها میگوییم را بهوسیله دهها بخشنامه ظرف چند هفته حذف کرد.
این طرح که از اتفاق مخالفان قدرتمندی هم داشت پس از مدت کوتاهی تاثیر خود را بر اقتصاد آلمان گذاشت، بهمرور کمتر کسی برای تهاتر به بازار میرفت، تقاضا برای محصولات بدون قیمت دستوری بهواسطه انگیزه فروشندگان افزایش یافت و آرام و آرام، کارفرمایان و صاحبان مشاغل به این نتیجه رسیدند برای به دست آوردن سود، نمیشود بهجای کار و تولید بر تورم ناشی از افزایش نقدینگی تکیه کرد و از آنجا چیزی تحت عنوان رانت دولتی، ارز چند نرخی و تسهیلات تکلیفی و انواع ناهنجاری رایج در کشور ما را به همراه نداشت، کارآفرینان بدن ترس از انحصار یا بخشنامههای یکشبه صادراتی، وارداتی و مالیاتی، وارد عرصه شدند و آنچه امروز میبینیم را به وجود آوردند، در این میان نباید از یاد برد که آلمان اصلاح شیوه مالیات ستانی خود را هم فراموش نکرد، مالیات بر درآمد شرکتها را کاهش داد، همچنان که حداقل درآمد سالیانه برای اخذ مالیات را افزایش داد، پس پول بیشتری برای خرج کردن نزد شهروندان باقی ماند، البته همه اینها وقتی رخ داد که سیاست اقتصادی این کشور ذیل مکتب اقتصاد آزاد اجتماعی با حضور اقتصاددانان برجسته شکل گرفت و بهجای اینکه برای سیاستمداران صف بکشند، این تصمیم گیران و مجریان بودند که برای اجرای نظرات آنها بهصف شدند! حالا دیدید که چرا نصرالدین بیچاره سالها از خوردن حلوای شیرین توسعه محروم ماند؟ مالیات بود، رشد نبود و همان بازی تکراری که سرنا را از سر گشاد میزدند.